می هراسم...!
برایتو می هراسم ...!شاید شاید آنچه را که من برای خودم می خواهم آن نباشد که تو برای خودت می خواهی
می دانی،
تمامی وسعت این وسوسه از سرزمین من است از این زمان کوچک تردید که در آن خوشبختی ترانه ای بود و همه از بر می کردیم.
یادت می آید؟
همان خاطره مکرری که با تبسم چشمان تو همراه است نگاه کن...
بهتر آن است که از تو بپرسم... چگونه تو را دوست بدارم...؟